۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

عشق ممنوع

صدای موسیقی که تصادفی انتخاب کرده ام ناگهان مرا به میبرد به زمانی نه چندان دور نه چندان نزدیک...به عشقی که ناگهان جرقه زد.عشقی که نمیدانستم با آن چه بکنم . عشقی ممنوع در نگاهی... چرا همیشه اینطور است؟ آن لحظه که عاشقی نمیتوانی کام بگیری و ... بعد از همه برنامه ها و نقشه ها وقتی به زمان وصال میرسی شوق را نمی یابی.
آیا این سرنوشت غمگین من است یا همسن و سال های ایرانی من؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

غروب روز زن

خورشید روز زن هم غروب کرد و من با ناامیدی نشسته ام پای اینترنت و وبگردی میکنم. به جای اینکه مثل یک کدبانو این آخرسالی به فکر خانه تکانی باشم یا خرید آجیل عید ، می روم تو فیس بوک :اول، پیج نبوی بعد هم هر چهار تا پیج سازگارا را چک میکنم چیز خاصی نیست همه چیز زیر غبار خاکستری است. خاکستری که امید دارم آتشی زیرش باشد که در چهارشنبه سوری امسال کمی گرممان کند. با شنیدن صحبتهای روزانه سازگارا کمی آرام میشوم. عجب روحیه ای داره این مرد و چطور به همه روحیه میده. منو یاد این شعر فروغ میندازه:
و بدین سان است که کسی می میرد
و کسی می ماند
این عمو محسن جزو اون کسایی هست که میمونه
حالا که روحیه گرفتم به خودم میگم فردا از سر کار که برگشتم برم روبان سبز بخرم به هرکی عیدی میدم با روبان سبز باشه. بعد لیست اونایی که باید براشون عیدی بخرم رو مرور میکنم تا میرسم به قیافه ضد حال بابای یکی از این بچه ها ... واااای از الان سخنرانی علی آقا رو میشنوم . نصیحت میکنه که باید مواظب بود و قصه بدبختی همه آدمهای سیاسی و لابد خوشبختی خودش!که گول نخورده و تونسته به سنی برسه که یه شکم گنده و یه کله کچل از خودش بسازه (سالهای پیش نصایحش در مضرات دوست پسر و دوست دختر و خوردن مشروب و کشیدن سیگار بود) اه اه بذارین علی آقا رو پاک کنم...
دیگه باید اسکناس های تو کیفم رو بنویسم البته اونقدرها هم دل گنده ای ندارم پولهامو دو مدل مینویسم رو بعضی هاشون شعارهای خفن که وقتی مینویسمشون دلم خنک میبشه و امیدوارم نفر بعدی که میخونه هم حالشو ببره...!رو بقیه شونم فقط یه Vسبز که بتونم با خیال راحت هر جایی خرجش کنم.