۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

نمیدانم چه خواهد شد شاید سالها بعد خبرهایی به بیرون درز کند و تا حدودی بفهمیم پشت پرده چه خبر است. احمدی نژاد و لشکرش به مشهد رفته اند و نماز جمعه هاشمی با حضور مردم عادی و عده کمی از خود فروخته ها برگزار شد انگار نوبت هاشمی بود و رقیب عمدا میدان را خالی کرده بود . میگویم عمدا چون مثل سازگارا از دور ماجرا را تماشا نمیکنم که فکر کنم فعالیت بیشتر بچه های ما باعث ریزش نیروی آنها شده. چون میبینم که برخلاف شنبه خونین 30خرداد که همه نیروهای سپاه و بسیج شهرستان هاحتا سربازهای وظیفه و بسیج مدارس را به میدان آورده بودند این بار زحمت این بسیج نیرو را به خودشان ندادند . دلیلش چه بوده؟ خسته شده اند؟ بی خیال شده اند؟ خواسته اند بر اساس توافقاتی به رفسنجانی آوانس بدهند؟ از کشتارشان شرمنده شده اند و نمیخواستند یک آبروریزی جدید راه بیندازند؟

ساده انگارانه ترین فکر بی خیالی کودتاچی هاست به نظر نمیرسد که خسته شده باشند هر چند این جماعت کلا هیاتی و بی برنامه کار میکنند اما بحث بر سر بیخیال شدن اگر بود که جای بسی خوشوقتی بود که نیست.اینها با چنان عشقی به این صندلی ها چسبیده اند که حاضر شده اند هر جنایتی برای تثبیت موقعیتشان بکنند.

بدبینانه ترین فکری که به ذهن آدم خطور میکند توافق پشت پرده آقایان با هاشمی است که در نقش سوپاپ اطمینان آمده تا جو را به نفع طرفین آرام و معتدل کند لذا نمیخواستند واقعا جلوی حضور مردم را بگیرند و فقط به چند تا فحش به کروبی بسنده کردند و نه که بخواهند جلوی حضور مردم را بگیرند فقط جلوی گترشش را گرفتند که کار به جاهای باریک نکشد.

خوشبینانه ترین ایده هم این است که تحت فشارهای بین المللی و داخلی یک قدم عقب رفته اند و فهمیده اند از ابراز خشونت شدید هیچ نتیجه دراز مدتی نخواهند گرفت به عبارتی بعد از این که آن همه شهید ساختند و مردم رامصمم تر دیدند بالاخره فهمیدند چه خبط بزرگی مرتکب شده اند لذا نیروها را با جلیقه ها و پوتین هایشان به خانه هایشان فرستاده و به غلط کردن افتادند .

دلم میخواهد خوشبین باشم ای کاش واقعیت داشت.

ای کاش خیلی چیزهای دیگر هم واقعیت داشت . ای کاش در کنار این مردم با جسارت و داغدیده یک عده آدم ترسوی بیخیال زندگی نمیکردند . ای کاش آدم های موقعیت طلب بی وجدان که هر روز میبینم ایرانی نبودند. ای کاش آدمهای ساده لوح و زود باور که فکر میکنند دموکراسی ارزش مردن ندارد و حاضرند به هرقیمتی فقط زنده باشند را نمیشناختم.

و روز وسعتی است که در مخیله تنگ کرم روزنامه نمیگنجد.

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

بترسید که ما ملت ایرانیم و میدانیم چه میخواهیم

برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
این ویرانه گامی دیگر به سوی آبادانی بر می دارد و لشکر ناامیدان به مغرضان دم می دهند تا کاروان امید را از حرکت باز دارند. کاروان سکوت به دنبال قافله سالاری آرام و کهنه کار آرام آرام پیش می رود و از حرکت باز نخواهد ایستاد.
خامنه ای به رای های بیشمار ما می نازد و آن را برایمان معنی می کند و وعده ثواب و عبادت برای هر رای می دهد . آقای رهبر! ما میدانیم منظورمان از رای دادن چه بوده لازم نیست برایمان تفسیرش کنی. ما میدانیم که هستیم و چه میخواهیم. ما ملت ایرانیم و آزادی می خواهیم آن را با رای مان نشان دادیم و اگر نخواهی بشنوی جور دیگری به تو خواهیم فهماند. هر چند تلویحا از هاشمی و ناطق عذرخواهی میکنی . تکلیف آنها با خودشان هرچند آنها هم از تو به ملت پناه آورده اند و ملت آنها را با آغوش باز پذیرفته اند.
خواسته های مردم بیشتر هم خواهد شد اگر به آنها رسیدگی نشود. ما میخواستسم موسوی رئیس جمهور شود . از شنبه تا پنجشنبه میخواستیم متقلبین هم مجازات شوند از امروز بعد از سخنان شما تکلیفمان با رهبری هم روشن شده . همان شورای مصلحت نظام مان را می چسبیم و رهبر نمیخواهیم. حتی اگر موسوی هم بخواهد با آرامش پیش برود مردم ساکت نخواهند ماند.
ما گروههای موسیقی که مجوز نگرفته ایم ما که مقاله و کتاب هایمان مجوز چاپ نگرفتند ما که اینترنت مان فیلتر شده ما که اجازه انتخاب لباس نداریم ما که نمیتوانیم روزنامه دلخواهمان را بخوانیم ما که نمیتوانیم به مهمانی برویم ما که درسمان تمام شده و کاری پیدا نکرده ایم باز هم در خیابان ها خواهیم ماند با سکوت یا فریاد با آرامش یا انفجار با اعتصاب یا انقلاب

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

یک وقتی میخواستم دنیا را نجات دهم. کاستی ها را میدیدم و فکر می کردم می توانم کاری بکنم. فکر می کردم دنیا تا به حال منتظز من بوده فقط دنبال راهش می گشتم. فلسفه بخوانم یا مددکار اجتماعی بشوم شاید جامعه شناسی یا روانشناسی برای بهتر شناختن ادمها گاهی دنبال فرمول ریاضی حاکم بر مغز انسان ها می گشتم.....
حالا نشسته ام و فقط مست می کنم و فراموش........

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

nnn

دوستی داشتم که می گفت تاریخ اعتبار عشق در ازدواج معمولا 4 سال است .من آن وقت ها ازدواج نکرده بودم و بدجوری عاشق بودم. سعی کرده بودم بهش ثابت کنم که اشتباه می کند.آخرش هم قبول کرد که شاید چند استثنا وجود داشته باشد اما از ادعایش کوتاه نیامد.من هم خیالم راحت شد که جزو استثنا ها هستم. حالا 3 سال از ازدواجم می گذرد و می بینم که انگار راست می گفت. آدمی که می خواهد مستقل باشد اصلا لزومی ندارد ازدواج کند این دوتا قضیه متضاد همند اما شاید من هم مثل بیشتر دخترها در ایران برای اینکه از دست بکن نکن های پدر و مادرم فرار کنم و در ضمن دوست پسرم را هم خیلی دوست داشتم ازدواج کردم. اما ازدواج یک عالمه پیامد دیگر دارد که آن موقع به نظرم مهم نمی آمد. شاید هم چاره دیگری نداشتم. مگر میتوانستم برگردم به همه بگویم من و دوست پسرم می خواهیم با هم همخانه شویم؟ تازه تکلیفمان با نیروی عزیز و محترم انتظامی چه میشد؟

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

گیر کزده ام بین همه باید ها و نبایدها و اعتقادات قدیم وجدید و...