۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

ایران یا جمهوری اسلامی؟

من مانده ام چرا این همه مدت که در مسابقات ورزشی ،المپیادهای علمی و ... مدال و جایزه میگرفتیم اسممان جمهوری اسلامی ایران بود و مجبور بودیم این «جمهوری اسلامی» کوفتی را در همه موفقیتها تحمل کنیم. حالا که نوبت خرابکاری و آبروریزی رسیده شده ارتش سایبری ایران؟ چرا در راستای حمایت و حفاظت از صیانت جمهوری اسلامی اسمش رو حداقل نمیذارن ارتش سایبری جمهوری اسلامی ؟

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

آرزو کرده بودی کسی کشته نشود

آن شب که ساعت 9 سکوت را تحسین کردی و ساعت 10 فریاد میزدی ، آن شب که خواهرت وصیت میکرد و تو سعی میکردی بتوانی فیلترشکنت را راه بیندازی ... به تو گفتم برای فردا یک آرزو کن ... آرزو کردی هیچکس کشته نشود و به خواهرت که وصیت می کرد خندیدیم.
صبح که شد رفتی مثل همیشه تا برسی. برسی به اولین جمعیت و به آنها بپیوندی اما هر چه رفتی نرسیدی فقط آدمهایی را دیدی که مثل خودت میروند تا برسند و شما که به جای فریاد، در سرگردانی هم شریک شده بودید با ناباوری به هم نگاه میکردید و فکر میکردید آدرس را اشتباه آمده اید، خودت را سرزنش میکردی: ای کاش همه تان صبح زودتر به خیابان می آمدید زودتر از آنها...در خیابان به صورت چفیه به گردن ها نگاه میکردی. به آدمهایی که از گوشت و خون تو بودند بعد از مدت ها فرصت کرده بودی بدون نگرانی به صورتشان از نزدیک نگاه کنی صورتهایی که به تو پوزخند میزدند انگار تیم فوتبالشان از تیم تو برده بود انگار خودشان هم با لباسهای جدیدشان داشتند تیم تشکیل میدادند تا تلافی این همه سال بی پولی و بیکاری را بگیرند. لباسهایی متحدالشکل با پوتین های نو برخلاف 30خرداد که حتی به بعضی هایشان همان یک شلواریا یک جلیقه هم نرسیده بود. حتی بعضی زرنگ تر ها با افتخار کنار موتورسیکلتها صف کشیده بودند.
نمیدانم چه شد که آنهمه ترس و احتیاط را فراموش کردی آدمها را دور خودت جمع کردی و فریاد زدی مرگ بر دیکتاتور و دیدی که جمعیت بیشتری به طرفتان می آیند دو نفر فریاد میزنند یا حسین و پاسخ میرحسین پراکنده از همه سو شنیده میشود هرچند از خود میرحسین خبری نداری که کجاست یا قرار است کجا باشد این مهم نیست !مهم همصدایی ست. مگر آنهمه شب که فریاد زده بودی الله اکبر میدانستی خدا کجاست و برایت چه در سر دارد! ... و قبل از آنکه بیسیم به دست ها با تفنگهای رنگ پاششان با باتومهایشان به طرفتان هجوم بیاورند یک بار دیگر چشم در چشم او دوختی و فریاد زدی مرگ بر دیکتاتور... مرگ بر دیکتاتوری که فقر را نصیب تو کرده تا بتواند اجیرت کند. مرگ بر دیکتاتوری که هیچوقت اجازه نداد در خیابان با هم راه برویم و حرف بزنیم یا دست هم رابگیریم و تو حالا به جای اینکه دوست من باشی هموطنت را به چشم دشمن و رقیب نگاه میکنی. نابود باد آن دیکتاتوری که همه متخصصین و کارشناسان و نخبگانش را کوچانده ومن و تو را در چاه جهل رها کرده...