۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

2

حس خوبی دارم . یه چیز نرم و لطیف زیر پوستم داره حرکت میکنه مثل وقتی که عاشق شده بودم مثل یه روز پاییزی و قشنگ مدرسه که هیچ نگرانی نداشتم هوا ابری و ملایمه . نمی دونم چی این حس قشنگ رو توی من به وجود آورده مثل وقتایی که نمی دونم چرا یه دفعه یه غمی هم وجودمو می گیره یا بعضی وقتا بیخودی نگران می شم و حس مسکنم یه دلشوره عجیبی داره تو دلم بالا وپایین میره. بعضی آدما با یه قرص آرام بخش یا دادن صدقه یا یه استکان عرق خودشونو راحت میکنن. خوش به حالشون. می گن وقتی ناراحت می شی یا میخندی یا می ترسی ،برای هر کدومشون یه چیزی از یه جای مغزت میره تو خونت و به همه جای بدنت میرسه. حالا انگار برعکسشم آزمایش کرده ن که اگه این ماده رو به روش دیگه ای وارد بدن بکنن همون حس رو به آدم میده . این میتونه دلیل علمی و فیزیکی حس های نابه هنگام باشه. اما قضیه گسترده تر از اینه ، وقتی که توش باشی. همیشه از بیرون و از دید یه پژوهشگر خیلی راحت تر میشه به نتیجه رسید. وجود ماده فلان مساوی با بهمان احساس در آدم. به همین راحتی اما نمیشه از عمق و قشنگی یا بخران یه احساس گذشت ،وقتی آدم حسش میکنه هرچی باشه آدمفکر میکنه با جریان الکتریکی وجاذبه و دافعه ماده یه فرقی داره

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

اول دفتر

خيلي وقت است كه دلم ميخواهد يه جايي راحت بنويسم نميدانم چرا هرجايي كه ميخواهم حرف بزنم يا بنويسم خودم خودم را سانسور ميكنم و با اينكه نه پست مهم دولتي دارم نه كار بخصوصي ميكنم هميشه از اين ميترسم كه زير نظر باشم يا از يك كلمه ام عليه خودم استفاده بشود . همين آرامش مختصر باقيمانده را هم از دست بدهم.حتي نميدانم اينجا چقدر امنيت دارد اما تصميم گرفته ام كه بزنم به دنده بي خيالي و هرچه ميخواهد دل تنگم بگويم